بعد ازکلی انتظار کشیدن برای اکران  ایستاده در غبار و گشتن لا به لای سانس های عجیب و غریب تنها سینمای اکران کننده

توفیق حاصل بشود که در یکی ازشب های ماه مبارک با حضرت همسر تشریف فرما شوی برای تماشا ؛


به محض مستقر شدن در سالن از فرط هیجان و اشتیاق حتی در تعارف همسرجان برای نوشیدن یک قلپ آب هم نه بگویی که مبادا

حواست از تیتراژ هم پرت بشود .


تیتراژ آغازین فیلم شروع می شود ؛

نفس هایت به شماره می افتد ،چشمهایت گرد وگیرا میخکوب پرده می شود

 

که ناگهان ملت فرهنگ دوست و فرهنگ پرور را می بینی که با پلاستیکی به قواره یک گونی!! ، و انبوهی هله هوله جات !! شادی

کنان و ایضا پای کوبان وارد سالن می شوند...


و بعد پیرمرد پشت سرت انگار که تا حالا منتظر همراهی بقیه بوده است ، جرأت پیدا می کند و یکریز و بی امان تخمه می شکند!

تنها کمی بعدتر ، پدرمحترمی که توان آرام کردن کودک4ساله اش را ندارد ، هی باید برود بیرون  و با خوراکی های مختلف برگردد

تا بلکه بچه اش کوتاه بیاید از جیغ زدن!


*

*

سعی کردم خونسرد باشم،

بی تفاوت باشم،

نشنوم!

ولی آخر آمده بودم که بشنوم...

صداهایی را که همه واقعی بودند !

روایت یک دست و دلنشین احمد متوسلیان را با بی تمرکزی تمام و مقدار بسیار زیادی بی اعصابی  _ به ظاهر _ دیدم و ...


*

*

- حرف بسیار است ، ولی حرفی ندارم !!

- لطفا در غم من شریک باشید...

- به امید بازگشت احمد متوسلیان

- سوای نقدهایی که هست ، حتما به تماشای ایستاده درغبار بروید .

- ضمن تشکر از همه عوامل این فیلم ،تبریک فراوان برای بازی فوق العاده هادی حجازی فر ، گریم ، موسیقی ، طراحی صحنه و لباس و ...

- و سپاس از محمد حسین مهدویان برای خلق این نوستالژی ماندگار